شدیم پیر و نشد تر دو چشم بی نم ما


پلی است آن طرف آب، قامت خم ما

ز اشک ما جگر تشنه ای نشد سیراب


نصیب سوخته جانی نگشت زمزم ما

اسیر نفس و هوا ماند دل، هزار افسوس


به دست دیو برآورد زنگ، خاتم ما

سری ز روزن خورشید برنیاوردیم


به رنگ و بوی جهان محو گشت شبنم ما

گشاده روی تر از سینه کریمانیم


اگر ز خویش به تنگی، درآ به عالم ما

نمی توان غم ما را به خوردن آخر کرد


ترحم است بر آن کس که می خورد غم ما

مثال دیده مورست و ملک جم صائب


فضای عالم امکان، نظر به عالم ما